آخرین جمعه سال است بیا آقاجان
حالمان رو به زوال است بیا آقاجان
من غزلهای به یاد تو فراوان دارم
که پر از درد و ملال است بیا آقاجان
کافی است دستانت را بالا بگیری و بگویی «اللهم عجل فرجی سریعا...» آخرین جمعه سال هم به آخر رسید آقایمان عبای غریبی به سر کشید گفتم ز بی لیاقتی ماست غربتت چشمی به هم گذاشت آهی ز دل کشید من هم خجل ز کرده خویش مانده ام
و چرا بیاید؟ وقتی که اکثریت قریب به اتفاق ما شیعیان در تمام سال از او غافلیم، و قلیلی از ما نیز به هنگام مشکلاتمان از او یاد میکنیم...
اما آقای ما!
به روسياهيمان نگاه نکن و به دستهايمان که خالي اند،
و به زبانمان نیز گوش مسپار که گناهکارتر از آن است که تو را با صداقت و اخلاص بخواند،
قلب آن اندک بندگان واقعی خداوند را ببين که هر روز ـ صبح و شام ـ تو را ميخوانند...
آقا جان! فاطمیه نزدیک است. مادرتان روزهای پایانی دعایی کرد که فاصله اش تا اجابت بیش از چند روز نبود. هنوز زمزمه اش به گوش می رسد. «اللهم عجل وفاتی سریعا»
مرغ دلم به جمعه ی سال دگر پرید
نظرات شما عزیزان: