مناجاتی با صاحب الزمان (عج)
یوسف گمگشته عالم !
چشم عالمیان در فراقت کور شده ، قلب عالم شکسته ، و گوش عالمیان به دنبال نجوای عاشقانه ایست که در بیست و سوم رمضان مژده و بشارت ظهورتان را بدهد... .
عزیز دل زهرا !
ما بسان برادران یوسفیم که بی شرمانه با شما رفتار کردیم و تو را به قعر چاه غیبت افکندیم ... اما آمده ایم ، آمده ایم تا ما را دریابی!
متاع ناچیز و قلیلمان سری است که از شرمساری به زمین افکنده ایم و چشمانی است که در فراقتان بسان ابر باران در بهاران گریسته است... .
یا بقّیةالله !
خستهایم و افسرده ، نالانیم و پژمرده،
گریه امانمان را بریده است . غم دوری، دیوانهمان کرده است .
اما نمیدانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که میگوییم:
کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .
تا من نیز در بی قراری، یاریش دهم
کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من!
دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشتهاند .
و میدانیم پیراهن یوسف، یادگار ابراهیم، نزد توست .
و ای کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .
و ای کاش پیکی، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد
تا نور دیدگانمان گردد .
ای کاش پیش از مردن، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت، فروغ از چشمانمان برده است
کی میشود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد؟
شکست و سرافکندگی، خوار و بی مقدارمان کرده است .
کی میشود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشتهای؟
و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشاندهای .
اگـرچــه از غــم دوری شـکسته ام، سردم
و مـثل بــغـض خزان، در درون خود زردم
مــبـاد خــسـتــه بـبـیـنـم نــگـــاه خـوبــت را
مــبـــاد درد تـــو آیــد بــــه روی صد دردم
تــو نـور قـبـلـه پــروانـــه هــای جان سوزی
که من به دور وجودت همیشه می گردم
بخوان که بشکفد احساس این غزل امشب
بـبـیـن! بــــرای گــلــویــت تـــرانــه آوردم
اگرچه غم زده هــستم و می روم از دسـت
نـبـود، گـر غم عشقت بگو، چه می کردم
تـمــام گــریــه مـــن، نــذر ایـنـــکــه بازآیی
وبـشـکـفـد غــزل از قـلــب زار شب گردم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: مناجات با امام زمان،امام زمان, ظهور, تنهایی,