بعد کنکاشی در نگاشته های پیشینیان ، زبان فکرم اینگونه به قلم باز شد:
وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ
به روز عاشورا ، مطلع فجر می بینم.
بعد لیله ی یلدایی قدر ، محقق امر فرج می بینم.
ز بیت مقصور تا بیت الحق هاله ای اشراق می بینم.
آن مصلح فاطمی را بهر نجات خلق مشتاق می یینم.
خلعت و دستار احمدی را بر قامتش چو قرص قمر ، شکوه فام می بینم.
ذوالفقار را تشنه ی دم ، خارج از نیام می بینم.
به وقت صیحه ی روح الامین ، اصحاب بدر را به لفظ یالثارات ، مستانه و جویا می بینم.
صالحانِ خدا رنگ را گرداگرد او ، واله و پویا می بینم.
یوسف باز گشته به کنعان ، در آن کوچه ها روضه خوان می بینم.
به روی قبر مادرش زهرا مناره ای تا به سماء می بینم.
خروش جاءَ الحَقّی او را در این دَهر ، سخت مُنتقم می بینم.
ناکسان زمانه در این بین ، به حکم حق ، مُنعدِم می بینم.
رکن و پیِ اماره ها را ز دِماء ، غرقاب می بینم.
بساط کفر برچیده و ظالمان در عِقاب می بینم.
آن هیمنه ی ظلم تا ابد مستور می بینم.
دگر به موطن سلطان شهداء ، آن بیرق سرخ را ، سبز و مسرور می بینم.
ستون بیت خدا ز بانگ اذان و أن عَلیاً ، لرزان می بینم.
آن موهوم معبدِ تلمود را ز بنیان ، ویران می بینم.
جمله مسیح را مقتداء به آن امام می بینم.
کنون دایره ی دولتش به مقام می بینم.
جماعت ایستاده به نمازش ز قبله تا دجله ، ز کعبه تا کرخه ، در موج و ازدحام می بینم.
زان پس مردمی را نه زکین بلکه به داد ، رامش و بی تاب می بینم.
عطش فقر به تلّی از مال و منال سیراب می بینم.
عقل و عمل را ، فتح به هر بام و باب می بینم.
بیش تر دم نزنم ...
اشک سرد ی ره گرفت زین دیده هایم ، که سوخته دلم اینک بگفتا:
بی دلی را دلخوش به عَهد و رَجعت ، ز منتظران می بینم.
نمی دونم چرا اینقدر دل تنگِ مسجد سهله و جمکرونم!؟
همچنان از منتظرانم ...
نظرات شما عزیزان: